پربازدید
پربازدید

پربازدید

پسر سهراب در شاهنامه


کانال سایت شرطبندی بت فیدو betfido

https://s28.picofile.com/file/8464158942/betfidp.jpg



http://s5.picofile.com/file/8167037350/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%B2%D9%88.jpg


سرگذشت برزو پسر سهراب


کنون بشنو از من تو ای رادمرد                   

یکی داستانی پر آزار و درد

 

 

زمانیکه افراسیاب بعد از جریان بیژن از پیکار رستم برگشته بود در حال فرار به همراه پیران و گرسیوز به شنگان رسید و در چشمه ای استراحت کرد ناگاه کشاورز تنومندی دید با صورتی سرخ و تنی چون کوه و سینه ای فراخ و گرزی به بزرگی درخت در دستش بود .  افراسیاب به پیران نگاه کرد و گفت : چهارصد سال از عمرم میگذرد و چنین مردی ندیده ام . سام نریمان و گرشاسپ هم اینگونه نبودند ، او از ما هراسی ندارد. پس به رویین گفت : به نزدش برو و او را پیش من بیاور تا بفهمیم فرزند کیست و اینجا چه می کند ؟ رویین نزد مرد رفت و گفت : ای دهقان اینجا چه میکنی ؟     پور پشنگ ، شاه چین با تو کار دارد . برزو به رویین گفت : جهاندار فقط یزدان است که روزی ده بندگان میباشد . پور پشنگ کیست ؟ من نمی آیم .        رویین خروشید که بس کن و اینگونه سخن نگو . افراسیاب نبیره فریدون و شاه توران است . چرا اینگونه حرف میزنی ؟     برزو گفت : سیاوش از ایران نزدش پناه گرفت و عاقبت بدی در انتظارش بود . شاه من خدای من است .      رویین عصبانی شد و دست به شمشیر برد اما برزو بازویش را گرفت و او را به زمین زد . رویین ترسید و سوار بر اسب شد و فرار کرد اما برزو دم اسبش را گرفت و رویین به زمین افتاد .   افراسیاب که از دور او را می دید به پیران گفت : احتمالا او شانس من است و می توانیم او را مقابل رستم قرار دهیم . سپس افراسیاب به گرسیوز گفت : نزدش برو و به نرمی با او سخن بگو و با چرب زبانی او را نزد من بیاور .    گرسیوز نزد برزو رفت و گفت : کسی با تو جنگ ندارد ما که از تو چیزی نخوردیم و فقط از آب چشمه نوشیدیم . بیا تا تو را نزد شاه ببرم . ما فقط میخواهیم راه را از تو بپرسیم .     برزو نرم شد و و نزد شاه رفت .  شاه با او به نرمی رفتار کرد و از نژادش پرسید .   برزو گفت : پدرم را ندیده ام . من و مادرم و چند زن در خانه ای قدیمی زندگی می کنیم . نام پدربزرگم شیروی گرد است که اکنون پیر است . مادرم تعریف می کند که روزی در فصل بهار که پدرش شیروی گرد مشغول کار بود ، مادرم در بیشه زار سواری را می بیند که از او آب میخواهد و وقتی مادرم را می بیند عاشقش می شود .

فروماند بر جای وز مهر دل                  

فرو شد دو پای دلاور بگل

و از اسب پیاده شد و با مادرم درآمیخت و بعد از آن دیگر مادرم او را نمی بیند . مادرم باردار میشود و مرا به دنیا می آورد .

افراسیاب او را به قصر خود دعوت کرد و گفت : اگر بیایی دخترم را به تو میدهم . من آرزویی دارم . مردی از ایران پدید آمده است که کسی توان رزم با او را ندارد و اسبی به نام رخش دارد       اگرچه قوی است اما تو از او قویتری . قد او از تو کوتاهتر است اگر بتوانی او را شکست بدهی   این لشگر و بوم و بر را از دریای چین تا بحر خزربه تو میدهم . برزو شادمان شد و پرسید نام آن مرد چیست ؟ .   افراسیاب  گفت : او را تهمتن میخوانند و نامش رستم است و نام پدرش زال پسر سام میباشد و در سیستان      زندگی می کند . برزو گفت : پادشاها تو از دست یک نفر چنین رنجور شده ای ؟ قسم به پروردگار و قسم به ماه فروردین که خشت را بالینش میکنم .    افراسیاب به خزانه دار گفت : ده کیسه زر با تاج و دیبای زربفت رومی و یاقوت و فیروزه و دویست خوبروی تاتاری و چینی و اسب و زرین لگام و دویست جوشن و تیغ و برگستوان و نیزه و تیر و گرز و گوسفند و بز و زر و دینار و گوهر به برزو بده .   برزو شاد شد و تعظیم کرد و سریع نزد مادرش رفت و تمام مالها را به او داد و گفت : شاه چین اینها را به من داده است و قرار است که در ازای آن من با رستم بجنگم و سر از تنش جدا کنم .      مادرش فریاد زد و گریان شد و گفت : مغرور به این درم و زرها مباش و جانت را به باد نده . شاه توران حیله گر است و فرزندان زیادی را بی پدر کرده است و سرهای زیادی را از تن جدا نموده است و دیگر اینکه رستم در جنگ مانند شیر است و دیوان بسیاری را کشته است و بسیاری از بزرگان ترکان را از بین برده است از جمله کاموس جنگی و خاقان چین و شنگل و فرطوس و اشکبوس و گرد دلاور سهراب دلیر و اکوان دیو و دیو سپید . مگر از جانت سیر شده ای ؟

تو زان نامداران نه ای بیشتر                   

از این در که رفتی مشو پیشتر 

ادامه مطلب ...